جدول جو
جدول جو

معنی سر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سر کردن
شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، گریه، ناله یا شکوه
تصویری از سر کردن
تصویر سر کردن
فرهنگ فارسی عمید
سر کردن
(حِ کَ دَ)
شروع کردن. (غیاث). شروع کردن فسانه و حدیث و سخن و شیون و گریه و شکوه و راه و مانند آن. (آنندراج). آغاز کردن. سر دادن:
مانمی فهمیم آهنگی خدا را مطربان
هر رهی نزدیک تر باشد به مستی سر کنید.
کلیم (از آنندراج).
سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن.
صائب.
شکوه از خست ارباب دغل سر نکنی
گنج نبود هنر این طایفه را در اعداد.
صائب (از آنندراج).
، صحبت داشتن، سر بردن باکسی. سازگاری کردن. (آنندراج) :
سال و مه خوب است با هم دوستداران سر کنید
زندگی چون روز و شب از عمر یکدیگر کنید.
محسن تأثیر (از آنندراج).
پیوسته نقش هستی او را گرفته ایم
با هرکه همچو آینه سر کرده ایم ما.
ملا مفید بلخی (ازآنندراج).
، معاش نمودن. (غیاث) (آنندراج). زندگی کردن. زیستن. بسر بردن:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
عرفی.
به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا
در ترازوی مکافات برابر باشد.
صائب.
گر چنین سر میکند با خاکساران روزگار
گرد غربت سرمۀ چشم وطن خواهد شدن.
میرنجات (از آنندراج).
سلیم در چمنی مشکل است سر کردن
که ناله ای نتوانی ز دل بلند کشی.
سلیم (از آنندراج).
با بدان سر مکن که بد گردی.
؟ (از جامعالتمثیل).
، سلوک کردن. (غیاث) (آنندراج). طی کردن. گذراندن: عمر خود را در جستجوی حق سر کردم. (سعدی) ، سر کردن دمل، اقران. (صراح اللغه). سر باز کردن آن. نزدیک آمدن آنکه دمل سر کند. روان شدن ریم وچرک از قرحه. منفجر شدن: و پس اگر ریش گردد و سر کند و ریم کند و امید به سلامت پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که پخته شود و سر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خراج که مادۀ آن سخت گرم بود...زودتر پخته شود و زود سر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر سر کند و پالودن گیرد بهاءالعسل و کشکاب با انگبین مضمضه می کنند تا بشوید و پاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
حذر کن ز درد درونهای ریش
که ریش درون عاقبت سرکند.
سعدی.
جای خون از زخم دندان فتنه میبارد لبت
از کجا سر کرده اند این زخم دندان از کجا.
مولانا لسانی (از آنندراج).
، به اتمام رسانیدن و کار کردن. (غیاث) ، ظهور کردن و پیدا شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سر کردن
آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ بَ تَ)
کم کردن. کاستن
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ ظَ)
. بسر بردن. (آنندراج). به آخررسانیدن چیزی را. رجوع به سر کردن شود:
نه یاررا ز غم خود خبر توانم کرد
نه با جفای غم او بسر توانم کرد.
زکی همدانی (از آنندراج).
و رجوع به بسر بردن شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خر کردن
تصویر خر کردن
با تملق او را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر کردن
تصویر زر کردن
طلا کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر کردن
تصویر تر کردن
خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کاهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
انتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
للخصم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
Deduct
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
déduire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
abziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
বিয়োগ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
หักออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
差し引く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
düşürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
odliczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
扣除
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
להחסיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
빼다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
deduzir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
घटाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
aftrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
dedurre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
deducir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
віднімати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
вычитать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
mengurangi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی